مولا جان! تو حاضری،
اما حضور بی حضور
کاش جشن آغاز ولایت سراسر نور شما منور می شد
به حضور با حضورتان....
[ جمعه 92/10/20 ] [ 10:41 عصر ] [ غریبه آشنا ]
خدایا!
گاهی در مسیر زندگی به بن بست هایی می رسیم
کمکمان کن به خانه نامردها پناه نبریم......
[ پنج شنبه 92/10/12 ] [ 2:53 عصر ] [ غریبه آشنا ]
می دانم آقا، هر بار که آمدم به بابوس شما
زائر خوبی نبوده ام،
ورنه امشب در کنار ضریح سیه پوش عزایتان بودم.
[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 5:28 عصر ] [ غریبه آشنا ]
یادش به خیر روزهای برفی کودکی،
شیرین روزهایی بود آن روزها
آنقدر سفید بودیم
که با سفیدی برفها یکی می شدیم،
این روزها اما خانه نشین شده ایم
سیاهی ما لکه ناجور است بر سفیدی برفها....
[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 4:49 عصر ] [ غریبه آشنا ]
می خواستم با زمزمه های قلمم پولی بدست
بیاورم، اما تا دست به نوشتن بردم
هرچه تلاش کردم نشد، قلمم نمی نوشت،
انگار جوهرش مثل دستهایم یخ کرده بود....
[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 4:1 عصر ] [ غریبه آشنا ]
::